۱) دوره آریایی

ایرانیان از زمان ورود به صحنه تاریخ اسب را به عنوان یاری وفادار و هوشمند و چالاک و زیبا و سرفراز ستوده اند و در هنر و ادب و عقاید خود جاودان ساخته اند و در باب آن افسانه ها آورده اند و چکامه ها سروده اند. این مطالب را پورداود با دقت و استواری توصیف کرده است. ما در این مقاله تاریخ اسب و سواری در میان اقوام ایرانی را با توجه به مدارک باستان شناسی و متون اساسی تاریخی تشریح خواهیم کرد.
اسبان عتیق به حالت وحشی در دشت های اروپایی و آسیایی در جاهایی که آب و هوای سازگار داشته می زیسته اند، ولی هیکلی کوچک و پست داشته اند و در اصل برای «دام» یعنی خورش و باربری و خیشکشی به کاربرده می شدند و بعد بر اثر دقت در پرورش و دستکشی به گزینی و علوفه مناسبتر، بزرگتر و پرتابتر گشتند، چنانکه آنها را به گردونه بستند و بعدها به سواری گرفتند. در خود ایران هم استخوان های اسب های وحشی و کوچک اندام در لایه های پیش از تاریخی غاری در ۴۸ کیلومتری شرق کرمانشاه و در خطه ای کوهستانی به نام تَمتَمَه در غرب دریاچه کبودان (ارومیه) و نیز در گودین تپه (زاگرس مرکزی) و تَل ابلیس (کرمان) یافت شده است که احتمالاً برای خوراک پرورانده می شده است.
این تخمه را با قید احتیاز سلف اسبی دانسته اند که امروز «اسب خرد کاسپین» نامیده می شود و گاه گاهی در ناحیه مازندران می توان آن را پیدا کرد. ولی برخی عقیده دارند که اسبان امروزی از نژاد اسبانی نیستند که در لایه های پیش تاریخی مذکور یافت شده اند، بلکه تخمه ای خویشاوند با آنان اند. بنا به نظری که هنوز غالب مانده است، هندواوپاییان اسب را اهلی کردند و به مردم دیگر رسانیدند و به گفته لیتاور و کروول «نخستین گواهی مسلم اهلی کردن اسب از فرهنگ نوسنگی سرِندی ستُگ در ناحیه رودباری دنیپر و دُن است».
این نظریه با گواهی های زبان شناختی تاططد می شود، چون در همه زبانهای کهن، واژه ای که بر اسب گذاشته شده از ریشه هندواروپایی اِکَ ئو آمده است که از میان آنها موارد ذیل را یاد می کنیم: سانسکریت: اَسوَه (صیغه مذکر)، لیتوانی کهن: اَشوَ (صیغه مونث)، اوستایی و مادی: اَسپَه، تراکیه ای: اِسپی ئو، اُسِتی: یَسف، لاتینی: اِکوا (مونث) و اکوس (مذکر)، یونانی: هیپوس، هوری میتانی: ایشی یَه، سکایی: اَسَّه، فارسی باستان: اَسَه، پشتو: آس، آلمانی قدیم: اَی هو ، انگلیسی باستان: اِاُه، ایرلندی: اِخ، و از طریق هوری عتیق سی شو به اکدی کهن راه یافته و شی شو شده و در کنعانی و عبری قدیم سوش و در آرامی سوشیا و در مصری سمّ ت، گردیده است. عیلامیان نیز اسب را از خارج گرفتند و بدان کوتو نام دادند.
در آغاز هزاره دوم ق م گردونه های دو چرخ اسب کش در میان هندواروپاییان رواج یافت و بدین گونه یکی از سودمند ترین اختراعات بشری یعنی چرخ میان تهی پره دار به جهانیان اهدا گشت (چرخ غلطکی توپر از خیلی پیشتر به کار می رفت)، به طوری که چندی بعد بر اثر ورود هندواروپاییان شیوه جنگی در خاورمیانه تغییر یافت و پیادگان منظم بیشتر جایشان را به صفوف متشکلی از سواره نظام گردونه ران دادند که پانصد سالی سلاح اصلی جنگ بودند و گردونه های هیتی ها و تروآئیان و یونانیان باستانی و میتانی ها و هیکسوس ها و آشوریان و کاسیان و مصریان و ایرانیان غربی و آریاییان شرقی و هندودایی در اسناد تصویری و یا کتبی و روایات شفاهی آنان مقام شاخص پیدا کرد.
آریاییان در پرورش اسب و تیمار آنچنان پیش رفتند که به تدوین اصول این امر پرداختند. نوشته ای به خط میخی در زبان میتانی از بُغازکوی (پتریای باستانی در آسیای کوچک) و متعلق به قرن چهاردهم ق م به دست آمده است که «نخستین اسب نامه [فرسنامه]» شناخته شده به شمار می رود و در آن شیوه رام ساختن و تربیت اسب و توشه دادن و تیمار داشتنش توصیف گشته است و از آن جمله توصیه شده که برای رام ساختن و آموختن (یا سواری کردن) کره، شش ماه باید کارکرد و کره را باید با جل پشمین دوانید تا خوب عرق کند و میان باریک بارآید و هر روز آن را مسافتی بیشتر از روز قبل دوانید تا به تاخت و سختی خویگر شود. و نیز گفته است بهترین اسبان را به هنگام برگزاری مسابقات اسب دوانی می توان برگزید. اسب نزد هندواروپاییان و به ویژه آریاییان مال و دارایی خجسته ای بوده است و ازین روی به عنوان هدیه و مزد به کار می آمد و یا برای فدیه به ایزدان –به ویژه خورشید قربانی می شده است. از همه بهتر اسب سفید بوده است که رنگش با روشنی و تابندگی ربط داشته و حالت تقدس می گرفته است. این اعتقاد به بین النهرین نیز رخنه کرد.

۲) دوران اوستایی

دوره اوستایی را ما اصطلاحاً به روزگار ایرانیانی اطلاق می کنیم که در حدود ۱۲۰۰ تا ۹۰۰ ق م در شرق ایران می زیسته اند.
سیلک، ظرف سفالی منقوش به اسب، قرن ۱۰-۹ ق.م.، موزه لس آنجلس
اوستا مقام بلندی برای اسب قائل شده است و آن را همسنگ مرد دلیر از نعمت هایی شمرده که از ایزدان درخواست می کرده اند. در زمره دارایی های خواستنی و دلکش و کامبخشی که اَشی، فرشته توانگری، به هوادارانش ارزانی می کرد، «اسبان تندرو و هراس انگیز و تیزتک و گردونه استوارش» بوده است. در «آبان یشت» پادشاهان و قهرمانان بارها به اَرِدوی سُورَ آناهیتا فدیه می آوردند تا بدیشان اسبان تندرو و خوشرنگ و گردونه های استوار ارزانی دارد. نام بسیاری از قهرمانان اوستایی، از جمله در خاندان زرتشت، با کلمه «اسب» ترکیب شده است (مثلا: کِرِسَه اَسپَه=گرشاسب، ویشتاسپَه=گشتاسب، جاماسپَه، پوروشسَپَه). یک قطعه توستایی طبقات اجتماعی ایرانیان را چهار دسته می شمارد: پیشوایان دینی، کشاورزان، دست ورزان یا صاحبان صنایع و «گردونه سواران» (رَتـَه ئیشتَر). خود ایزدان نیز به داشتن اسبان دستکش و نژاده می بالند. مثلاً گردونه سروش، ایزد پیام، را چهار اسب سفید می کشد و چهار اسب سفید یکرنگ زوال ناپذیر که از چراخور آسمانی خوراک می یابند و سم های پیشین زرین و سم های پسین سیمین دارند و به یوغ گرانبها بسته اند، گردونه مهر را می برند.
ماکو، ریتون با نقش جل اسب که نقشی همانند قالی پازیریک را نشان می دهد، قرن هشتم ق.م.
اسبان ایزد پشتیبان و ویژه خود را دارند که «درواسپا» (همان کلمه که بعد ها لهراسب شده است) نام دارد و «دارای اسب تند» معنی می دهد و او را هم اسبانی زین شده است که گردونه های گردان و پرخروش را می کشند. والایی ارزش اسب چنان است که حتی ایزدان هم می توانند به ریخت آن درآیند: بهرام (وِرِثرَغنَه)، ایزد پیروزی، در چندین صورت نمایان می شود و یکی از آنها «پیکر اسبی زیبا و سپید با گوش های زرین و لگام زرنشان» است و تیشتر، ایزد ابر باران نیک زا، را بسان اسبی سپید با گوش های زرین مجسم می کرده اند. اسبان را از روی رنگ های مختلف نامگذاری می کردند و بها می دادند. برتر و دلپذیرتر از همه اسب سفید بود که ایرانیان (مانند آلمانی های قدیم) و دیگر آریاییان دیگر بسیار گرامی می دانستند و بیشتر برای خدایان نگه می داشتند، سپس بور و سرخفام و سیاه را ارج می نهادند.
تندی اسب و چالاکیش را به پرنده ای تیزبال و ابری دمان و بادی وزان توصیف می کردند و در پرتابیش و دور بینی اشو تیز چشمی اش به تمثیل می گفتند چنان است که می تواند در شب تار و زیر باران و برف و تگرگ تشخیص دهد موی بر زمین افتاده ای از یال است یا از دم (مقایسه شود با توصیف فردوسی از رخش رستم: پی مور بر پلاس سیاه – شب تیره دید دو فرسنگ راه). ارزش اسبان بر حسب رنگ و نژاد فرق می کرده است و بهای بهترین اسب برابر می شده است با بهای هشت گاو باردار. اسبان را بیشتر برای گردونه کشی و مسابقات سواری و گردونه رانی و یا به پاداش کاری مهم و مزد خدمتی و نیز به عنوان فدیه و قربانی به ایزدان به کار می گرفته اند، گردونه های تیزتک و هنر گردون سواری بارها در اوستا مذکور افتاده است، اما سواری نیز کم کم باب شده بود و چندین بار می خوانیم که سواران خودی یا بیگانه به میدان می آیند و یا قهرمانان از پشت اسب به ایزدان نیاز ئ هدیه می آورند تا آرزو و کام جویند. نمونه اعلای این خواهش گری، قربانی دادن کیخسروست: «یل کشورهای ایرانی [=آریایی] و آراینده شهریاری، هَئوسرَوَ (خسرو) در کنار دریاچه ژرف و فراخ چَیچَئست یکصد اسب و هزار گاو و ده هزار گوسفند [برای آناهیتا] قربانی کرد [این اعداد اغراق های شاعرانه اند مثل «هزارستون» برای تخت جمشید و «هزارپا» برای جانوری که پاهای متعدد دارد] و درخواست که در سراسر کشورها بزرگترین شهریار شود و بر دیوان و مردمان و جادوان ستمکار دست یابد و در پهنه کارزار گردونه اش در تکاپو از گردونه های دیگران پیش افتد و به کمینگاه دشمن بدخواه، که سواره به پیکار آید، گرفتار نگردد.
مسابقات گردونه رانی و اسب سواری چنان ارزشی داشت که اگر اسبی خوب پرورده می شد، ولی در میدان به هنرنمایی فرصت نمی یافت، صاحب خود را لعنت می کرد. میدان اسب و مسابقه را چَرِتا می گفتند که شامل یک دور کامل میدان اسب دوانی و یا حدود ۷۰۰ متر بوده است. به جای این واژه بعداً در پهلوی اسپراس و در فارسی اسپریس (راه اسب) آمده است و در ارمنی اسپریز. مسافتی را که یک اسب تیزرو در مدت یک روز می توانست پیمود، مقیاسی از طول می گرفتند.

۳) اسب در ایران غربی در نیمه اول هزاره یکم ق م

از اواخر هزاره دوم ق م موج های تازه ای از هندواروپاییان به پشتیبانی گردونه ها و سوارانشان به اروپا و خاورمیانه و هند شمال غربی سرازیر شدند و در همه جا تسلط یافتند. هم در این زمان به کاربردن دهنه فلزی و تخته زین نمدی یا بافته شده آغاز گشت و سواری را آسانتر و معمولتر ساخت و اخته کردن اسبان سرکش باب گردید و ساز و برگ و افسار سواری کاملتر گشت، چنانچه در آغاز هزاره بعدی، لشگریان هیتی، مصری، آشوری، عیلامی و آریایی به نیروی سواره نظام مجهز گردید. از همین زمان است که آثار اسب را در گیان، تپه سیلک، چغازنبیل و شوش یافته اند. در سیلک گردونه خورشید و نریان مقدسش را بر ظروف سفالین نقش کرده اند و در حسنلو و باباجان (لرستان شرقی) بازمانده اسبان مدفون و ساز و برگ مفرغینشان را به دست آورده اند. از حسنلو جامی داریم که بر آن گردونه دو اسبه کنده اند با اسبانی قوی و راننده ای و جنگجویی سواره. از تپه مارلیک نیز آلات رزمی آهنین و طلسم هایی که از دندان اسب ساخته بوده اند، در گورهای سرداران یافت شده. این اشیای نوباب همه مبین جنگاوری و سوارکاری آریاییان تازه وارد است. بی جهت نیست که از همین دوره تعداد زیادی دهنه و لگام و ساز و برگ های آراستین سر و سینه اسب از گورهای لرستان و به همراه چیزهای مفرغی دیگر یافته اند و عین همان ها را هم در سنگتراشی ها و اسناد مصور آشوری پیدا کرده اند. از اینها گذشته، به گواهی اسناد کتبی آشوری، گروه های ایرانی که اینجا و آنجا جمع آمدند و سرانجام دولت ماد را بنیاد ریختند، مردمی بوده اند سوارکار و اسب پرور، که در گروه های پراکنده و یا منظم سواره به صفوف گردونه رانان آشوری می تاختند و پس از آسیب رسانیدن به آنها به کوهستان ها می گریختند، به طوری که گردونه سواران آشوری از تعقیبشان عاجز می ماندند. این امر باعث شد که خود آشوریان هم به تشکیل سواره نظام بپردازند و جهانی را به خون و ویرانی کشند و در ایران تا حدود کردستان و لرستان رخنه کنند و تارج های بسیار مشتمل بر اسب و ساز و برگ های مسین و آهنین و نیز مردمان اسیر با خود ببرند.
یراق اسب، لرستان، قرن ۸-۷ ق.م.، مجموعه آدام

۴) اسب در میان مادها

بر این منوال ایرانیان غربی در مدت دویست سال از آشوریان زیان دیدند و به ویژه مادها صدمات فراوان خوردند. نقوش برجسته آشوری متعلق به پایان سده هشتم ق م مادهایی را می نمایانند که باج مفصل بیشتر مشتمل بر نریان های نیرومند و آراسته به دربار آشور می آوردند تا بدان جا که آشوریان از مردم ماد به جای خراج فقط اسب می خواستند. دهنه و لگام های مفرغین و آهنین هم از لایه های مادی به دست آمده است و در تپه نوش جان «استخوان های اسبانی جسته اند که بلندی آنها از زمین تا شانه میان ۱۰۵ تا ۱۵۰ سانتی متر بوده است و میانگین بیشترشان به ۱۳۵ تا ۱۳۷ سانتی متر می رسیده و در اندازه های سبک تا خیلی سنگین فرق می کرده اند». سالنامه های آشوری به ویژه از اسبان نِشای (نیسایه=نَسا، در جنوب همدان) یاد می کنند که در جهان شهرت داشتند. سرانجام هُوَخشترَ، از فرمانروایان ماد، سواره نظامی منظم تربیت کرد و با آن آشوریان را در هم شکست. مادها در سواری چنان مهارت داشتند که حتی ادعا می شده که آنها سواری را به پارسیان آموختند. جامه سواری شامل نیم تنه ای بود و کتی چسبان و شلواری چرمین و تنگ و بلند که جوراب سرخود آن جای نیم چکمه به کار می رفت از اختراع های ایرانیان مادی است و به «جامه مادی» شهرت دارد. مادهایی که بر پلکان شمالی آپادانا در تخت جمشید نقش شده اند، در همین جامه اند و همین لباس را هم به همراه نریانی خوش اندام و کاکل آراسته و دم گره زده به ارمغان آورده اند. اقوامی که از نظر نژادی با مادها هم ریشه اند نیز همین جامه را می آورند. کشت اَسپست (=خوراک اسب) را همین مادها به بین النهرین بردند، چنانکه نام آن از قرن هشتم ق م در نوشته های بابلی آمده است و نیز به سریانی اَسپَستا شده. واژه سوار در زبان مادی اَسپَه بارَه بوده است و آن برای نام سرداری مادی در متنی آشوری از زمان سارگن دوم به صورت اَشپَه باره مذکور افتاده است و در آرامی اَسبَر. خود واژه سوار فارسی (و اسوار و اسفار) از راه پهلوی اسوبار و اسوار مأخوذ است از فارسی باستان اَسَه بارَ. از آن مهمتر نام شهر اصفهان است: به گفته بطلمیوس اَسپَدانَه از شهرهای ماد بوده است و آن به معنی «اسپ دان (محل پرورش اسبان)» است که در برخی از جغرافیاهای اسلامی به درستی فهمیده و معنی شده است.

۵) اسب در میان ایرانیان شمالی

اهیمت اسب در میان ایرانیان شمالی، یعنی سکاها، سرمت ها، آلان ها و غیره، هم در نوشته های مورخان منعکس است و هم در آثار باستان شناسی و لغوی. سوارکاری سکاها را هرودتوس و استرابو و دیگر نویسندگان عتیق موکداً یاد کرده اند و هرودتوس آنها را «کمانوران سوار» می خواند. به گفته استرابو اسبان سکایی کوچک اندام ولی بی اندازه تند و سرکش بودند و مردان معمولاً بر اسبان اخته سوار می شدند (همین وضع را میان دشت نشینان آسیای مرکزی کنونی هم سراغ داده اند). حفاری های قبور سکایی در پازیریک اسبان قوی هیکلی از نژاد فرغانی ولی بیشتر یابوواران مغولی معروف به پرژوالسکی را شناسانیده اند. در این قبور یک تا سه و گاهی هفت تا چهارده و یک بار هم شانزده اسکلت اسب یافته اند. هرودتوس هم می گوید که سکاها در مرگ هر یک از شاهان خود اول اسبی و همخوابه ای از او را با وی دفن می کردند و در جشن سر سالش پنجاه اسب و پنجاه همخوابه اش را به نزد وی می فرستادند.
ولی می افزاید که قربانی اسب بسیار رواج داشت و ماساگت های شرق دریای مازندران، اسب را به خدای خورشید تنها خدایی که می پرستیدند فدیه می کردند. از حفاری های پازیریک و نواحی جنوب دُن و قفقازیه آثار بسیاری از قربانی و خاکسپاری اسبان و نیز ساز و برگ و و سایل زمینی آنان به دست آمده است. در میان سکاها و دیگر ایرانیان شمالی نیز نام هایی که با «اسپ» ترکیب شده بسیار دیده می شود که مشهورتر از همه نام قبیله ای اَسپَه اورگیانوی («آنانکه اسبان قوی دارند») و بَئیورِسپس (بیوراسپ=دارای ده هزار اسب) و اَسپَکَه است. اهمیت سواران ایران شمالی نه تنها در حوزه زندگی خود آنها نمایان بوده است، بلکه چون آنان بهترین سوارکاران سپاهیان هخامنشی می بوده اند و نیز بعدها اشکانیان و تخاریان و کوشانیان و آلان ها از میان آنها برخاستند، تاثیرشان در خاور میانه پایدارتر مانده است و از راه هنرهای تزیینی مربوط به اسبان به اروپا و چین هم سرایت کرده است.

۶) اسب در دوره هخامنشی

دوره هخامنشی را می توان روزگار زرین اسب پروری و سوارکاری دانست. وقتی داریوش بزرگ می خواهد به شهریاری خود ببالد، می گوید: «این بوم پارس را که زیباست، و خوب اسب (هواسپا) و خوب مردم است . . . اهورا مزدا به من بخشید». هرودتوس گواهی داده است که پارسیان کودکانشان را پیش از هر چیز راستگویی و سوارکاری و کمانوری می آموختند. استرابو همین مطلب را تایید می کند و می افزاید بلندپایگان دولتی به کودکان هفت ساله به بعد رام ساختن اسب و یراق کردنش و تیمار داشتنش را می آموختند و اینکه چطور (بی رکاب، چون تا آخر دوره ساسانی رکاب در ایران شناخته نبوده است) سوار و پیاده شوند و اینکه چطور بر اسبی که می تازد بپرند و یا از پشتش به زمین جهند و یا از فراز باره تازان بی آنکه خطا کنند نیزه افکنند و تیر زنند، و هدفشان این بود که جوانان کاری و چالاک و خوددار و آبدیده بارآیند. آنان با تیر و کمان و ژوبین و فلاخن سوار بر اسب به شکار می رفتند و گوزن و شیر و پلنگ و گراز و آهو و خرگوش شکار می کردند. این گواهی استرابو را اسناد تصویری هخامنشی و ایرانی یونانی تصدیق می کنند. همچنین جنگ میان پیادگان و سواران نیز بارها تصویر شده است. بهترین اسبان سرتاسر آسیا را در دشت ماد می پرورانیدند و ستوران آخورشاهی را از میان آنها دستچین می کردند.
دستکش ترین باره های دوره هخامنشی را از دشت نسا در ماد می آوردند و اسبان نسایی از نظر زیبایی، تنومندی و سرعت بهترین همه بوده اند. این دشت اسب خیز را باید در ناحیه هارون آباد (بعدها شاه آباد و امروزه اسلام آباد غرب) در منطقه کرمانشاه میان راه حلوان به همدان جستجو کرد. بعدها اینجا «مرغزاردژ» نام گرفت و در عربی مرج القلعه خوانده شد و چراگاه اسبان خلفای عباسی گشت. استرابو که در زمان اشکانیان می زیست، می گوید: «مرغزاری پهناور در میان راه فارس و بابل به ری [دروازه کاسپین] وجود دارد که بنابر آنچه مشهور است در آن، در زمان شاهان پارسی (هخامنشی پنجاه هزار مادیان و نیز نریان های شاهانه می چریدند.
ااسبان نسایی را، که بهترین و تنومندترین اسبان در همه ایالات شاهی هستند، به گفته برخی از این دشت بزرگ ماد می آوردند. ولی دیگران می گویند خاستگاهشان ارمنستان بوده است. جثه آنان اختصاصاتی دارد، چنانکه اسبان اشکانی، و از این روی با اسبان یونانی و آنها که از مملکت ما [=آسیای کوچک که استرابو از آنجا بود] می آورند، فرق دارند». استرابو همچنین می افزاید که اسبان تخمه نسایی در ارمنستان هم پرورده می شدند و «والی ارمنستان هر سال در جشن مهرگان بیست هزار کره اسب برای شاه ایران می فرستاد» و نیز می گوید: «کاپادوکیه به دربار ایران سالیانه ۱۵۰۰ اسب، ۲۰۰۰ قاطر و ۵۰۰۰۰ گوسفند علاوه بر خراج نقدی باج می داد و ماد دو برابر این میزان می پرداخت». دیودروس صقلیه ای می گوید: منطقه ماد، یعنی دشت نسا، در روزگار هخامنشیان ۱۶۰۰۰۰ اسب می پرورانید، اما در دوره اسکندر این عده به ۶۰۰۰۰ تقلیل یافت.
نواحی دیگری از قلمرو هخامنشی هم به اسب خیزی شهره بودند.
شمال بابل، کردستان عراق کنونی، ازین مراکز بود و والی بابل به غیر از اسبان جنگی، ۸۰۰ نریان و ۱۶۰۰۰ مادیان در اصطبل خود داشت. کلیکیه هم هر سال ۳۶۰ اسب سپید [به شماره روزهای سال] به دربار ایران می فرستاد و نواحی ایران شرقی، سغد، سکاییه، بلخ، خوارزم و جز آن، اسبان بسیار نیکو و به ویژه ستوران جنگی پرورش می دادند، چنانکه سواره نظام این مناطق بهترین گروه سواره سپاهیان ایران هخامنشی به شمار می رفتند. در همین دوره هخامنشی در زمان داریوش بزرگ بود که علف مخصوص خورش اسب یعنی اَسپسِت (که پیشتر از راه بابلی و سریانی و عربی به زبان های اروپایی رسیده بود)، به یونان رسید و «گیاه مادی[=ایرانی]» (مدیکی بوتانی) نام گرفت («مدیکاگو سَتیوَ» Medicago sativa) به لاتینی، میلگه به اسپانیایی و پریل مدیک «ارغوانی مادی» به انگلیسی).
تایید گواهی های کتبی یونانیان در اهمیت پرورش اسب و تیمار و ارجمندی در ایران هخامنشی در هنر هخامنشی و هنر معروف به «یونانی ایرانی» به خوبی هویداست. در تخت جمشید بر روی پلکان شرقی آپادانا (صفه جنوبی) بیست و سه هیأت نمایندگی از اقوام تابع را نموده اند که برای شاه بزرگ خراج می آورند و نه هیأت از آنها «اسب» دستکش جزو ارمغانشان آورده اند. ارمنیان و مادها و کاپادوکیان و گردونه رانان و مهتران شاهی (بر روی صفه شمالی همان پلکان) باره هایی از نژاد «مادی آسیای کوچکی» تقدیم می کنند که خوش اندام و پرتاب می نمایند و بلندیشان تا به شانه (با توجه به قد مهترانی که کنارشان ایستاده اند) به ۱۲۰ تا ۱۳۰ سانتی متر می رسیده است. اسبان سکاها کوتاه تر و پر عضله تر و نیرومندترند و از نوع اسبان سنگین آسیای میانه ای معروف به «تورانی»اند که سواران زره پوش را می توانستند بکشند.
سکاهای هَئومَه وَرکَه (هوم پرست) (گروه هفدهم) نریانی کوتاه اندام و زمخت و سبک از نژادی کوهستانی می آورند و ساگارتیان حدود بزد و مقدونیان اسبانی کشیده اندام و سبک اما نیرومند هدیه می کنند. نمایندگان مردم لیبی و سوریه اسبان کوچک اندام و دست و پا ظریفی می آورند که اسلافشان را در «نژاد عربی» می یابیم. البته همه جا نمی توان تصاویر اسبان هخامنشی را مأخذ طبقه بندی واقعی قرار داد، زیرا دستکاری هایی که هنرمند در نمودن صحنه ها می کرده است طبیعت را آن گونه که دلخواهش بوده، و یا آن طور که لازم داشته، مجسم می کرده است، بدین سان می توانسته واقعیت را مخدوش کند: نمونه اعلای آن در مهر استوانه ای داریوش بزرگ است که از مصر به دست آمده و امروز در موزه بریتانیاست. بر آن داریوش را بر گردونه ای دو اسبه نموده اند که شیری را با پیکان کشته سات و شیر دیگری بر پا ایستاده بر او حمله می برد و داریوش تیر در کمان کرده بر او نشانه گرفته است.
در این صحنه اسبان بی اندازه کوچک و شیر کشته و افتاده به صورت خیلی ریز نموده شده اند و داریوش و هماورد اصلیش یعنی شیر غران بزرگتر و مهمتر از حد عادی. این را هم باید افزود که مراقبت و دست چینی و تخمه کشی باعث شد که اسبان ایرانی کم کم بزرگتر شوند و در آخر دوره هخامنشی اسبان گران پیکری در زیر جنگاوران ایرانی می یابیم که نمونه قبلی نداشته اند. از آن جمله در صحنه های جنگ ایرانیان و اسکندر بر روی تابوت سنگی معروف به «تابوت اسکندر» و نیز بر بناهای ایرانی لیکیه ای و موزاییک معروف به «موزاییک اسکندر»، اسبان تنومند و بسیار پر عضله با ساز و برگ گرانبها نمودار شده اند، ولی هیچ یک را نه رکاب است و نه نعل آهنی و نه زین، چون هیچ یک هنوز اختراع نشده بودند.
در عهد هخامنشی گردونه سواری در میدان جنگ از رواج افتاد و سپاهیان سواره نظام جای گردونه نشینان را گرفت. اسبان تنومند و زیبای نسایی بیشتر باره سواری و یا گردونه ای شاهان و نجبا بودند و سربازان و دیگر مردم، اسبان سبکتر و خردتر را سوار می شدند، به ویژه در نواحی کوهستانی و یا صحرایی. به جای زین گلیم و یا قالیچه ای منقش و حاشیه دار بر اسب می افکندند که نمونه هایشان در نقوش مذکور در بالا مصور شده اند و یکی هم از قبری سکایی در پازیریک (متعلق به قرن ۴ و ۵ ق م) به دست آمده است.
نزدیکترین چیزی که شبیه به زین باشد تکه ای نمدین است که با لوحه های چوبی و یا استخوانی جلوبندی و پشت بندی شده بوده است. در برخی مواضع، نجبای ایرانی سواره نظام «زره» می پوشیدند که عبارت بود از خودی، جوشنی و ران پناهی (به اوستایی رانَ پان، به یونانی پَرَمِرِید یا parameridia). نمونه این گونه سواران زره پوش در جنگ با یونان و در نبرد کوناکسا به کار آمد و این وسیله آخری، تکه ای نمدین نیک مالیده بود، مانند جل که بر دو سوی باره می آویختند تا هم ران های سوار را بپوشاند و هم دو جانب اسب را. در مواردی نادر سینه اسب و سرش را با کاکل بزرگ و سینه پوشی جوشن وار می پوشانیدند و این آغاز برگستوان پوشاندن اسب در زمان اشکانیان و ساسانیان بود. در باب سواری زنان اطلاعاتی مذکور نشده است، به چز در یک مورد و آن داستان رئوخسنا (روشنک، به لاتین رکسانا) خواهر زن اردشیر دوم است که چون برادرش را به اتهامی گرفتند و خود او را می خواستند گرفتار کنند، به مانند مردان سواره به میدان آمد و چند تن از مبارزان را کشت. البته به نوشته های کتزیاس اعتماد چندانی نیست، ولی از این داستان مبالغه آمیز شرکت زنان در سواری را می شود دریافت. بر روی تکه سنگی که باقیمانده بنایی آرامگاهی و مربوط به دوره هخامنشی در ارگیلی (داسکی لیوم) یافته اند، نقش دو زن را می بینیم که بر یابوهایی سوارند که زین ندارند و تنها پارچه ای بر آنها افکنده شده است. شیوه سواری آنها از «یک بر» و درست شبیه به شیوه معروف به «انگلیسی» است که زنان یک بری می نشینند و هر دو پایشان از یک بر باره آویخته است. از این گذشته، هرودتوس گواهی می دهد که میان ایرانیان شمالی (سکاها) زنان جنگجویی بودند که در برابر سواران کورش ایستادگی کردند.
به هر تقدیر اسبان دستکش هخامنشی را در مسابقات به هنرنمایی وامی داشتند و در تسالی اسبان خشایارشا در مسابقه ای از بهترین اسبان یونانی بسیار جلو زدند.
اسب در آیین ها و عقاید ایرانیان دوره هخامنشی نقش عمده ای داشت. گردونه سواری در دوره هخامنشی منحصر به شاهان و نجبای درجه اول بود. شاهان معمولاً بر حسب سنت بر گردونه سوار می شدند (اگرچه داریوش می بالد که من در جنگ نبرده ای خوبم چه از پشت اسب و چه پیاده. ولی وی در آن به عنوان یک سرباز پارسی سخن می گوید و خود او از نیزه داران کمبوجیه می بود) و این گردونه ها را گوهر نگار می کردند و معمولاً با اسبان نسایی می کشیدند. نمونه های مصور این گردونه ها را در تخت جمشید، در سنگتراشی های ایران لیکیه ای گزانتوس و به ویژه در «موزاییک اسکندر» می یابیم. اهورامزدا و ایزد خورشید همچنان گردونه هایی دارا بودند. اما باره های زین شده در این دوره مرغوبتر و رایجتر بود. بهترین ارمغان برای یک پارسی اسبی دستکش بود و این امر در مورد ایزدان هم صدق می کرد: به ویژه قربانی اسب سفید برای ایزد خورشید در میان پارسیان به همان اندازه معمول بود که در میان مغان و ایرانیان ماساگتی و ارمنیان. اسب سفید را برای «آبها=آبان» نیز قربانی می کردند. آریان گواهی می دهد که مقام والا و آسمانی کورش چنان بود که مغان هر ماه برای شادی روان او اسبی سفید قربانی می کردند. در این دوره هم نام بسیاری از بزرگزادگان هخامنشی و ایرانی با واژه «اسب» ترکیب شده است.
چون پهلوانی می مرد، یال و دم اسبان را می بریدند و در عزایش «کتل» می بستند (مقایسه شود با توصیف چیدن یال و دم اسبان سهراب و اسفندیار و رستم در شاهنامه). یک حجاری هخامنشی از حدود ۴۰۰ ق م که در ممفیس مصر یافته اند، آیین سوگواری را به خوبی نشان می دهد.
منابع:
۱- مقاله اسب و سوارکاری در ایران باستان، دکتر علیرضا شاپور شهبازی، مجله باستان شناسی و تاریخ، سال یازدهم، شماره اول و دوم، پاییز و زمستان ۷۵ و بهار و تابستان ۷۶
http://www.aftabir.comمنبع : آفتاب